نتایج جستجو برای عبارت :

چیده مان واژه 81 - پدرم

برف و باران بزند فرق سرمآه ای فرق سرم!برق با داد زند از کمرمآه ای داد کمرم!از جفای تو بشکست خِنصِرمآه اشاره خِنصِرم!بی تو من پرنده شانه سرمجانا شانه سرم!با تو من یک تبری گاو سرم آه از جنگ،سرم!ز همه لطفت ریخت موی سرممن جوانی لِغسَرم!رفتی از دل و درآمد پدرمآه حرف پدرم!

واژه نامه:
بدلیل سختی واژگان و انتقاد بعضی از دوستان واژه نامه زیر ضروری است.
فرق سر:بالای سرخِنصِر:انگشت،انگشت کوچکلِغسَر:کچل،انسان بی مو،انسان مو ریخته
سلام
امروز هم طبق برنامه پیش رفتم.
به کارهام رسیدم.
مطالعه کردم. 
پیاده روی رفتم.
یه هدیه برای خودم خریدم.
غذای خوب خوردم.
چای و میوه خوردم.
ظاهرا همه چی عالیه.
ولی یه دفعه دوباره دلم گرفت. این بار یاد پدرم افتادم.
هیچکس نمیتونه برای یه دختر جای پدرش را پر کنه. هیچکس.
همیشه فکر میکنم اگه پدرم بود زندگی من الان چجوری بود؟
اگه پدرم بود همیشه مواظبم بود، هوامو داشت.
اگه پدرم بود من انقدر ترسو نبودم، اضطراب جدایی نداشتم.
اگه پدرم بود کسی جرات نداشت اذ
اتفاقات گذشتند و تموم شدند، ولی زخم‌هاشون همیشه هستند. فکر می‌کنم پدرم نمی‌تونند برام جهاز بخرند؟ چرا می‌تونند، ولی ناراحتی‌ام از این ه که نمی‌خوان، چون پول من براشون مهم ه. دردناک ه، پدرم منتظرند من در دوران طرحم درآمد ۶۰-۷۰ میلیونی داشته باشم و به ایشون بدم پول‌هام رو. و می‌دونم تا طرح نرم و تا پول ندم به پدرم، من آزاد نمی‌شم. :)
ازدواج نمی‌کنم، ازدواج نخواهم کرد، زخمی که از محبوب خوردم اسکارهای عمیقی تو دلم جا گذاشته. رفتاری که از همه
پدرم تنها مردیست که یک نگاهش کافیست تا تمام غم و غصه هایم بروند و دیگر پشت سرشان را نگاه نکنند...پدرم از همان آدم هایست که قلبش به وسعت بهشتی است که زیر پای یک مادر است...پدرم در کلمات نمیگنجد...
سرم را روی قلبش میگذارم و با هر تپش جان میگیرم...
پدرم عنوان رفیق و دوست و همدم را گذرانده برای من...اسطوره است...فرشته است...تنها دلیل نفس کشیدن است...ای کاش کفر نبود و میگفتم خدای من است پدر...
هرچند هرکس خدا را با یک چیز میشناسد و باور میکند و من با دیدن پدرم ب
 
پدرم کارگر استصبح تا شب، سر کارپدرم راننده استیا مسافر یا بارپدرم برزگر استکار او با داس استپدرم زحمتکشعرقش الماس استپدرم را دیدمدست و پایش خستهتوی دستان پدرپینه‌هایی بستهپدران سایه‌ سرپدران دلسوزندمثل یک شمع و چراغپدران می‌سوزند
 
حسین شادمهر
 
 
سخنان زینبی دختر سپهبد شهید قاسم سلیمانی 
دختر شهید سلیمانی خطاب به رهبر انقلاب: آقاجان نکند شهادت پدرم ناراحتی به چهره شما بیاورد.پدرم خواب راحت را از چشم تمام مستکبران و تکفیری‌ها ربودامروز جهانیان استقبال ایرانیان را از پیکر پدرم نظاره کردند و این استقبال امروز در تهران و فردا در کرمان ادامه‌دار خواهد بود.ترامپ! خیال نکن با شهادت پدرم همه چیز تمام شدعموی عزیزم سید حسن نصرالله پیام خودش را داد.پدرم یک همراه دیگر هم داشت که من دلم نمی‌آ
برف و باران بزند فرق سرمآه ای فرق سرم!برق با داد زند از کمرمآه ای داد کمرم!از جفای تو بشکست خنصرمآه اشاره خنصرم!بی تو من پرنده شانه سرمجانا شانه سرم!با تو من یک تبری گاو سرم آه از جنگ،سرم!ز همه لطفت ریخت موی سرممن جوانی لغسرم!رفتی از دل و درآمد پدرمآه حرف پدرم!
من واژه ای را می شناسم
واژه ای سرشار از معجزه
واژه ای که بلندت می کند
وادارت میکند که تلاش کنی
واژه ای که باخودش
رویاهایی رادر ذهنت می آفریند
و خودش میگوید که این رویاها
دست یافتنی اند
زیرا من وجود دارم 
من در میان شب تار
در تاریکی یک غار
در هوای تار و
حال زار
وجود دارم
من همیشه و در هر حال
در اطراف تو پرسه زنان
و قدم زنان
هستم
اما تو
زمانی که به من پشت کنی
زندگی ات خاکستری خواهد شد
آنگاه است که خواهی مرد 
زیرا آدمی بدون امید می میرد...
سلام.تا حالا کسایی رو دیدید که پای مرغ مصرف میکنند.من که دیدم،پدرم!در حقیقت پدرم آرتروز دارد و شنیده که پای مرغ برای بیماری آرتروز مفید است!نمیدانم من که خیلی بدم می آید.ولی در کل هرچی در مورد لنگ مرغ میدونی در بخش نظرات بگو.
امام باقر- علیه السّلام- از پدر بزرگوارش نقل مى‏کند که: پدرم با عدّه ‏اى از
خاندان و یارانش به باغى رفتند. دستور داد تا سفره‏ اى گسترده شود. وقتى خواستند
مشغول خوردن شوند، آهویى از طرف صحرا آمد و ناله کنان نزد پدرم رفت. از پدرم
پرسیدند: اى پسر رسول خدا! این آهو چه مى‏گوید؟حضرت فرمود: او مى‏ گوید سه روز
است که چیزى نخورده ‏ام، دست به او نزنید تا بگویم با ما غذا بخورد.آنها قبول
کردند. حضرت آهو را خواند و آهو مشغول خوردن گشت اما یکى از یاران ام
پدر و مادر در زندگی انسان خیلی مهم هستند.
برای خود من که ثابت شده از پدرم گرفته که همیشه پشت منه تا مادرم که همیشه نگران منه در واقعیت من زندگیمو مدیون اونها هستم.دراین نوشته میخواهم از اونا تشکرکنم که من رو به این سن وسال و مقام رساندن.
امروز 9 آذر 1398 است و من همراه پدرم که بر اثر انسداد روده و پارگی فتق بستری است هستم دو روز پیش بود که پدرم از درد به خود می‌پیچید با برادرم احمد آوردیمش پیش دکتر اسلامیان نوشت که سریع ببریدش بیمارستان و بستری کنید او رو بستری کردند و دکتر جراح حیدرزاده گفت بایست عمل بشه اما چون پدرم بیماری قلبی داشت تردید داشتند تا اینکه دکتر قلب دکتر جهانبخش رضایت داد برای عمل . ساعت 10 شب جمعه او رو عمل جراحی کردند و بعد از اینکه هوشیاری رو بدست آورد آوردن بخش
مرا صدا زد. مرد جوان، بیا جلوتر نترس. به چهره اش نگاه کردم، چهره ترسناکی نداشت. حتی لبخندی مهربانی داشت اما ناشناس بود. نمی دانم ناشناس بودن دلیلی می شود که سلام نکنم یا نه ولی من سلام کردم. لبخند خود را بیشتر کشید و گفت سلام. متوجه تردیدم از نزدیک نشدن شد و دوباره تکرارش نکرد. گفت: کسی را می شناسی شیشک برای فروش داشته باشد. گفتم: پدرم. گفت: چه خوب، کجا می توانم او را ببینم؟ نگاهم را از ناشناس بودن به خریدار ناشناس بودن تغییر دادم و گفتم: لطفا دنبا
هروقت از جاده ی پیچ در پیچ حاشیه ی شهر رد میشیم پدرم خاطره ی تکراری اش از چهل سال قبل رو برای بار هزارم تعریف میکنه.خاطره ی سالی که خوک های جدید روی کار اومده بودن و خوک های قبلی که سرنگون شده بودن رو توی توی گونی های بزرگی میکردن و از این صخره ها و کوه های سنگی بلند اطراف شهر پرت میکردن پایین.پدرم اون سالها جوانی بوده به سن و سال حالای ما.چهار سال کوچکتر یا بزرگترش فرقی نمیکنه...سالها گذشته اما پدرم خاطره ی فریادهای مردهای توی گونی که از ارتفاعا
دو برادر بودند که یکی از آنها معتاد و دیگری مردی متشخص و موفق بود.
برای همه معما بود که چرا این دو برادر که هر دو در یک خانواده و با یک شرایط بزرگ شده اند، سرنوشتی متفاوت داشته اند؟ 
از برادرِ معتاد، علت را پرسیدند، پاسخ داد: علت اصلی شکست من، پدرم بوده است!او هم یک معتاد بودخانواده اش را کتک می زد و زندگی بدی داشتچه توقعی از من دارید؟ من هم مانند او شده ام. 
از برادر موفق دلیل موفقیتش را پرسیدند. در کمال ناباوری او گفت: علت موفقیت من پدرم است!م
کاش می‌توانستم از تمام واژه‌نامه‌‌های دنیا دو کلمه‌ی «زن» و «مرد» را حذف کنم. بعد تمام متضادهای دوتایی دیگر را. تمام مرزهایی که دو واژه را از هم دور نگه‌داشته برمی‌داشتم، خٰم میکردم تا یک حلقه شود. هربار که از یک نقطه‌ آغاز میکردم و دور میزدم، هم «زن» وجود داشت، هم «مرد» هم هزار «؟» رنگارنگ دیگر. چنین شکل مهربانی است دایره. بی‌آغاز، بی‌پایان، کاملا همگون و بی‌برتری. 
واژه عنصری است جادویی، لشکری قدرتمند و پرشکوه که هم تفرقه‌ می‌آفری
دم گودال چشممان افتاد
تکه سنگی به سر اصابت کرد
دست من را رها بکن عمه
به عمویم کسی جسارت کرد
قلب عمه پر از تلاطم شد
تیر دشمن دوباره آماده ست
دست من را رها بکن عمه
نذر کردم برای او یک دست
من به یاد مدینه افتادم
پدرم بود و مادرم زهرا
دست مردی چنان به زهرا خورد
پدرم مردو زنده شد آن جا
عمه من فکر رفتنم هستم
از عمو یک بغل طلب دام
دست من را رها بکن عمه
یا عمو یا عمو به لب دارم
دست من را بگیر ای آقا
سر و دستم فدای حنجر تو
دشمنانت چقدر بی رحمند
تکند بعد من به
Shirazart.blog.ir 
*اطلاق لفظ مینیاتور : به معنای عام یا خاص واژه مینیاتور که بنگریم این لفظ در مورد نقاشی شیوه ی ایرانی مصداق ندارد .
* این واژه به معنای ریز نقش است .
* واژه ی (miniature) را اروپائیان عموماً در مورد تک چهره های کوچکی که در سده ی هجدهم. م روی عاج با آبرنگ نقاشی می شد بکار می بردند.( در اینصورت گویا : از ریشه minuere به معنای کاستن و کوچک کردن مشتق شده است ( که در این صورت ، احتمالاً از کلمه ی لاتین ( miniare) یعنی رنگ کردن با سرنج ریشه گرفته است .
خب! حاج آقا امشب پیامک دادن :
سلام.
راستش پدرم به دلیل اینکه روی شغل(نه درآمد زیاد) و سربازی حساس هستند، موافق نیستند. بنده هم با نظر ایشون موافقم.
انگار که دنیا و آخرت رو با هم یکجا به پدر و مادرم بدن شاد شده بودن خونوادم! پدرم گفت اصلا تو فکر نری ها. بشین درس فرداتو بخون!
ادامه مطلب
با هم رفتیم به محل تولدش، همه جا را نشان ما داد و گفت: 
اگر روزی آقا به من اجازه دهند از شغلم کناره بگیرم، حتما به روستا بر می‌گردم و دوباره کار پدرم را انجام می‌دهم.
پدرم کشاورز بود، تمام این بوته‌ها را با دست خودش کاشت، دوست دارم برگردم و یک کار درآمدزا از همین بیابان که کسی برای ارزش قائل نیست برای جوانان روستا مهیا کنم.
روزی به پدرم اصرار کردم که من میخوام رانندگی با موتور رو یاد بگیرم تقریباً 11 سالم بود پدرم گفت باشه وقتی رفتیم صحرا اونجا بهت موتور رو میدم.رفتیم صحرا چغندر قند کاشته بودیم اونها رو آبیاری کردیم تا کارمون تموم شد من دویدم سراغ موتور و اونا برداشتم و سوار شدم اما پاهام به زمین نمی رسید پدر عزیزم اومد پشتم نشست گفت کلاچ رو بگیر و بزن دنده منم همین کار رو با ذوق و شوق خاصی انجام دادم و یواش یواش حرکت کردیم.  کوچه‌ای که داخلش تمرین می‌کردیم باری
حضرت صادق ع فرمود هر کس بپدر ومادر خود نظر دشمنی کند  در صورتیکه اندو باو نیز کرده باشد ،خداوند نمازش را نپزیرد شرح یعتی در صورت ستم باو نیز قبول نشود تا چه رسد اینکه نیکی باو کند8 حضرت باقر ع فرمود پدرم بمردی نگاه کرد که پسرش بهمراه او بود و ان پسر بشانه یدرش تکیه کرده بود فرمود پدرم با ان پسر از بدی ان کارش سخن نگفت تا از دنیا رفت 
همین نیم ساعت پیش،میخواستیم بریم بهشت فاطمه که سرخاک بستگانمون...
 راه افتادیم....
وسطای راه،یه جایی جاده ۲ بانده بود....تریلی از روبرو اومد،پدرم خواب رفته بود.....ماشین ما مستقیممم.....تریلی مستقیممم....فقط یک لحظه مادرم داااااد کشییییید داااااری چیکاااار میکنی......من و خواهرم دیدیم تریلی داره مستقیم میاااد،ماهم روبروش!!!!!....خلاااصهههه.....با داااااد مادرم،پدرم از خواب پرید و فرمون رو کج کرد و جون سالم بدرد بردیم.....
اره دوستان عزیز.....داااد مادرم ن
چند روزی می بینم اوضاع خانه آشفته است. مادرم مضطرب است و پدرم شب ها به خانه نمی آید. اوایلش مادرم همه چیز را عادی جلوه می داد و درباره پدرم هم می گفت دیر به خانه می آید. اوایل هم قابل باور بود ولی دیشب که ازش پرسیدم چرا واقعا بابا اینقدر دیر می آید به خانه می آید در جواب گفت که رفته است تهران برای پروژه اش. اما بابا که چمدانش را نبرده است او هیچوقت اینقدر ناگهانی به تهران نمی رود قطعا. فهمیدم قضایایی پیش آمده اصرار کردم و سعی کردم که بفهمن چه شده ک
ضبط 10 دی ماه سال 1378  است دقیق 20 سال پیش
 
امیری آوازی دوست داشتنی بود که پدرم می خواند. چه همراه گوسفندان و چه در مراسم و شب نشینی ها
 
مشاجره بین مرحوم پدرم و مرحومه همسرم در برتری دختر یا پسر
 
یقین دارم پدرم شوخی می کرد چون  غم نداشتن دختر را در او مادرم حس می کردم
 
دختر هیچگاه غم نیست. عزیز پدر است
 
پسر خوب هم همین جور
 
امیر گفت خدا من را زن بده
http://bayanbox.ir/view/mp3/3205994764289713240/WhatsApp-Audio-2019-12-12-at-12.07.53-PM.mp3
جمله برای چه چیزی ؟ (برای چی )
 
کازرونی : سی چه ؟
جمله این چیه؟
 
کازرونی :ای چِنَن ؟
 
واژه ببین 
 
کازرونی : سِی کو 
واژه شاید 
کازرونی : گاسم
 
واژه عصر 
 
کازرونی : پسین 
 
اصطلاح : در جایی کسی را وادار به ماندن کردن وخسته کردن
 
کازرونی : کُتُرُم 
 
اصطلاح بیخ گلو 
 
کازرونی : بُت خِر
 
همیشه سومین روز ماه مبارک رو دوست داشتم.
اولین سال هایی که کامل روزه میگرفتم، یعنی حدود دوازده سیزده سالم بود، توی همین روزهای مبارک، پدرم داشت می رفت کربلا.
منم خیلی خیلی دوست داشتم تجربه کنم این سفر رو. یهو رفتم یک گوشه و حرف دلم رو بهش گفتم ولی بی درنگ با مخالفتش رو برو شدم.
فردای اون روز، وقتی ظهر از مدرسه رسیدم خونه پدرم به صورت ناگهانی بهم گفت بریم و این طوری روزه سومین روز ماه مبارک رو توی مسیر کربلا افطار کردم.
و با لطف ارباب و مهربانی پ
هیچ وقت فکر نمی کردم تا این حد از شنیدن خروپوف های بابام این قدر خوشحال بشم ولی شدم!
خروپوف هاش یعنی هست و بودنش یعنی یه قوت قلب بزرگ. 
این مرد واقعا ستون خانوادس ، نمیتونم قدرتشو نبینم،نمیتونم عظمتشو نادیده بگیرم. نمیشه ازش چشم پوشی کرد ، سگ این مرد شرف داره به صد تا مثل بهنود و مسیح علینژاد و امثالهم. این آدم شیش نفر آدمو نون داد و یه عمر شرافتمندانه زندگی کرد. اینا چیکا کردن؟ 
هر وقت باد به یه جهت دیگه چرخیدن.
هنوز هم قهرمان جهان من پدرم است.
اولین باری که رفتم راهیانشاعر شدم...بارها و بارها...شاید عاشق هم شدمکه واژه واژهمی‌نوشتمو سکووووت...هیچ کسو هیچ جمعیخلوت منو بهم نزد...خلوت آرامش بخشیکه زندگیمو خیلی تغییر دادنگاهم رونگاهم رو...نگاهم رو عوض کرد...طلبم روخواسته هام روواقعا اون اردوی راهیان 93نقطه عطف زندگیم شد...*شعرهاواژه هاخاطره ها...
دریافت
من یه دختر بیست و پنج ساله هستم و مدتی هست که احساس میکنم کاملا از پدرم متنفرم. به طوری که واقعا زندگی کردن با اون در یک خونه برام غیر قابل تحمل شدهاز وقتی یادم میاد به خاطر وجود پدرم از همه چی محروم بودم. حتی وقتی پنج شش ساله بودم به خاطر بازی تو کوچه ازش کتک می‌خوردیم. با تسبیح اش . میزدمونو میآورد خونه. از وقتی یادم میاد با مادرم اختلاف داشت. یه آدم بد دل. که از هیچ تهمتی به زنش دریع نمیکنه .حتی به مادرم تهمت ارتباط با دامادمون رو میزد.
ادامه مط
     واژه شناسان بزرگی همچون راغب اصفهانی (در مفردات)، ابن منظور (در لسان العرب) و این فارس (در معجم مقاییس فی اللغه)، معتقدند واژه «اسلام(Islam)»  از ریشه «س-ل-م» به معنای صحت، عافیت، تندرستی و دوری از هرگونه فساد و تباهی گرفته شده است.
   همچنین ابن منظور واژه اسلام را بمعنای «انقیاد و سرسپردگی» دانسته، زیرا به دور از هرگونه گردنگشی و تباهی است. این واژه در معنا با دو کلمه «انقیاد» و «استسلام (تسلیم شدن)» هم معنی بوده، و در نقطه مقابل واژه «حرب»
     واژه شناسان بزرگی همچون راغب اصفهانی (در مفردات)، ابن منظور (در لسان العرب) و ابن فارس (در معجم مقاییس فی اللغه)، معتقدند واژه «اسلام(Islam)»  از ریشه «س-ل-م» به معنای صحت، عافیت، تندرستی و دوری از هرگونه فساد و تباهی گرفته شده است.
   همچنین ابن منظور واژه اسلام را بمعنای «انقیاد و سرسپردگی» دانسته، زیرا به دور از هرگونه گردنکشی و تباهی است. این واژه در معنا با دو کلمه «انقیاد» و «استسلام (تسلیم شدن)» هم معنی بوده، و در نقطه مقابل واژه «حرب»
گاهی دو واژه همسان وجود دارد که یکی عربی و دیگری فارسی است. در این صورت اولویت با واژه فارسی است. علت این پیشنهاد هم این است که اگر از واژه های  فارسی استفاده نشود، کم کم فراموش خواهند شد. واژه های یک زبان درحکم مصالح ساختمان آن زبان هستند که کاخ بلند زبان فارسی از این نظر سرمایه بزرگی در اختیار دارد.(بی اشکال)                                           (بی اشکال و بهتر)او لیاقت بیشتری دارد.                           او شایستگی بیشتری دار
قبلا هم گفته‌ام؛ وقتی در شرایطی هستم که نمی‌توانم بنویسم، یک سری واژه‌های کلیدی را جایی ثبت می‌کنم تا یادم بماند. ولی گاهی اوقات واژه‌ها هم کافی نیستند. «کار غذا منشی دستفروش» منظورم از این کلمات چه بوده؟! یه سری واژه‌ی دیگر هم داخل میز کار مدیریت وبلاگم دارم که داستان آن‌ها را هم یادم رفته! تکنولوژی؟ بله، تقصیر تکنولوژی‌ست که این اطلاعات بی‌مصرف را وارد مغزمان می‌کنیم. همین توییتر، همین اینستا، یا اصلا همین کانال‌ها؛ تند تند ورق م
آقا تا حالا شده تویه مکانی یا شرایطی قرار بگیری که  باورت نشه 
الان من دقیقا همین حال را دارم 
اومدم خونه ای پدرم ،اومدم حرم امام رضا ... وای انگار گیجم .. من کجا اینجا کجا .... من اصلا تا هفته پیش فکرشا نمی کردم  اینجا  باشم 
خوب حالا چی بهشون بگم ...
نشستم رو به رو حرم ... می خوام حرف بزنم ... یکی تو دلم میگه بگوو دیگه 
بگو چی می خوای.... مگه منتظر این شرایط نبودی 
احساس می کردم تو آغوش پدرم هستم و تموم درد ها و ناراحتیام رفته
تمام وجود  شده بود شکر شکر ش
بسم الله الرحمن الرحیم
 
➖یه وقت‌هایی هست که آدم دلش می‌خواهد واژه‌های اسیرش را آزاد کند. ➖یه وقت‌هایی هست که زندانِ دلِ آدم تنگ می‌شود برای این همه واژه که یک‌ریز به در و دیوارِ دل می‌کوبند. این‌طور وقت‌ها یاد گرفته‌ام زندانِ دلم را برایشان بزرگ کنم تا گلوم، تا چشم‌هام. بعد قدری رهاشان کنم که بغض بشوند و کز کنند گوشه گلویم. که اشک بشوند و بچکند روی گونه‌هام. من چندی‌ست بیرحمانه، واژه‌هایی را به بند کشیده‌ام که مباد به بندم بکشند.
م
باسلام و عرض روز خوش و خسته نباشید
پسری 28 ساله، داری تحصیلات بالا، شاغل و از نظر مالی تامین هستم، از نظر
اقتصادی کاملا مستقل از پدرم هستم و بخاطر شرایط کاری ام در شهری دور از
خانواده ام زندگی میکنم، حدود 8 ماه است که به خانمی علاقمند شده ام که از
هر لحاظ ایده آل من هستند و میخام با ایشون ازدواج کنم
اما از اونجا که در خانواده ما ازدواج فامیلی مرسوم بوده و از بچگی اسم من
رو کنار اسم دخترعموم گذاشتن پدرم مانع از ازدواج من هستن، تا بحال خیلی با
پ
به نام خدا
 
دور و برم داره پر میشه از آدمایی که از من بزرگترن و سال هاست دارن با پول پدرشون زندگی می کنن.
اشتباه نکنید...منم دارم با پول پدرم زندگی می کنم اما تنها تفاوت ما اینجاست که اونا با این وضعیت مشکلی ندارن و بهش خو گرفتن و من...نه! 
صادقانه ترین جمله ای که می تونم به زبون بیارم اینه که حالم به هم می‌خوره از آدمایی که با پول پدرشون ازدواج می‌کنن.
بازم اشتباه نکنید.
ممکنه منم مجبور بشم از پدرم کمک بگیرم...اما
برای من...برعکس خیلی ها، با هر با
چند روز به کریسمس مانده بود که به یک مغازه رفتم تا برای نوه ی کوچکم عروسک بخرم. همان جا بود که پسرکی را دیدم که یک عروسک در بغل گرفت و به خانمی که همراهش بود گفت: «عمه جان» اما زن با بی حوصلگی جواب داد: «جیمی، من که گفتم پولمان نمی رسد!» زن این را گفت و سپس به قسمت دیگر فروشگاه رفت.
 
به آرامی از پسرک پرسیدم: «عروسک را برای کی می خواهی بخری؟»
با بغض گفت: «برای خواهرم، ولی می خوام بدم به مادرم تا او این کادو را برای خواهرم ببرد».
پرسیدم: «مگر خواهرت ک
برق چشمان تو بر ظلمت میدان تابیدکوه لرزید و به یمن قدمت ویران شدخوب فهمید خودش تیغ علی یعنی چهآنکه از دیدن شمشیر دودم عریان شد!
تیغ در مرحله ی آخر تعریف علیستپدرم گفت از این وصف کمی دلگیر استهمه ی زندگی ات بوی عطوفت داردچه کسی گفته علی یکسره با شمشیر است؟!
از علی گفتم ویک بند جسارت کردمکاش میشد بزنم از بدنم دستم راکاش قصاب جوانمرد تو باشم آقاتا به دستم بزنی خوب ترین مرهم را
پدرم گفت خدا را به خدا در عالمآنکه اول به تو رو کرد فقط میفهمدشانه ی زخ
یک عده هستند که حقیقت را تجربه کرده‌اند، اما زبانِ بیانِ آن را ندارند.
عده ای نیز هستند که حقیقت را تجربه نکرده‌اند، اما چرب زبانند  و می‌توانند با چشم بندیِ زبانی، دیگران را بفریبند و خود را عالم و عارف جا بزنند. کافی ست به عمقِ چشمانِ این اهل شعبده نگاه کنی، بی تردید، متوجه خواهی شد که آگاهی و روشنی هنوز دل و جانِ آنها را لمس نکرده است.
وقتی از خدا سخن میگویند، هیچ لطفی و لطافتی در کلامشان نیست.
وقتی درباره عشق سخن میگویند، به هیچ وجه اثری 
 ودستش را گرفت و روی مسندیکه خودش نشسته بود اورا نشانید و پهلوی او نشست و متوجه اوشد و بااو.  بسخن پرداحت و حود را قربان او میکردمن از انچه از انچه از پدرم میدیدم در شگفت بودم که دربان امد و گفت موفق باشید برادرو سر لشگر خلیفه عباسی امده است وهر گونه موفق نزد  پدرم میامد دربانان و افسران مخصوصش جلو میرفتند واز در خانه تا مسند پدرم بصف میایستادند تا او بیاید و  برود پدرم  روبابی محمد داشت و باو سخن میگفت تا نگاهش بغلامان  مخصوص موفق افتاد و ان
     واژه «شیعه» یا «تشیع»، لغتی است عربی که از ریشه «شَ-یَ-عَ» اخذ گردیده، و بمعانی : پیرو، یار، دسته، گروه، امت و حزب به کار رفته است. «تشیع» مصدر باب تفعل از همین ریشه میباشد.
     در زبان عرب «شیعه» واژه ای است مفرد، لیکن برای تثنیه و جمع و نیز مذکر و مونث به همین صورت استعمال میشود. ولی در زبان فارسی «شیعیان» صورت جمع این واژه به حساب می آید. 
     همانطور که ذکر شد این واژه به دومعنای بسیار نزدیک استعمال شده است:
1. «الشیعه» به شکل مفرد و بدون
بچه که بودم، پدرم یک قلاب بافندگی کوچک داشت که یادگار کارگاه تولیدی‌اش بود. هوا که سرد می‌شد، مادر لباس‌های زمستانی‌مان را از داخل کمد، لای رختخواب یا از چمدان  بیرون می‌آورد و آن‌هایی را که نخشان در رفته بود به پدر می‌سپارد تا با قلابش آن‌ها را رفو کند.
پدرم که زمانی کارگاه بافندی داشت، طوری لباس ها را رفو می‌کرد که از بیرون هیچ نشان نمی‌داد که زمانی نخش در رفته و حالا تعمیر شده است.
اما وقتی از داخل به لباس نگاه می‌کردی، جای جایش پر ا
وقتی در حیاط رو باز میکنم که برم خونه دخترم از داخل خونه هی میگه : باباتتتت ، باباتتتت
منم از تو حیاط هی میگم: جووووونم ، عششققم ، عمرممم ...
وقتی در حال رو باز میکنم دستاش رو باز میکنه میاد بغلم منم نازش میکنم ، بوسش میکنم و احتمالا تا کلی وقت از بغلم پایین نیاد و بعدش هم بازی میکنیم با هم . 
شهدای ِ مدافع حرم ، شهدای ِ مظلوم امنیت نوع ِ بشرند  نه تنها ایران .
فرزندان و همسران آنها به اندازه ی کافی دلتنگی دارند ، بی پدری دارند ما دیگر با بحث های س
وقتی دیگر چیزی برای خلق کردن نداشتی، شاید آنگاه خویشتن را آفریدی...*
یه قصه بنویس با theme «ما نمی‌بازیم؛ یا می‌بریم، یا می‌آموزیم**»... و توش از قدرت واژه‌ها استفاده کن.
---------------------------------
* ترتیب socialization و individuation
** واژه‌ی باخت رو انکار نمی‌کنی! transformش می‌کنی...
---------------------------------
پ.ن.1: تمرینات کلاس ژرف، ترم آفرینش‌گر
مادرم داره از پدرم جدا میشه تمام وسایل خونه رو مادرم با پس اندازش گرفته ما بچه ها شاهدیم آیا در صورت طلاق میتواند این وسایل را از پدرم بگیرد؟ آیا شهادت و تصدیق ما تاثیری دارد؟ چه روشی وجود دارد تا بتوانیم این وسایل را بگیریم؟

سلام بله. ولی فاکتور داشته باشند خیلی بهتر است

منبع: سایت وکالت دادراه
هر چه قدر هر کجا که گشتم هیچ شعری چون این شعر سهراب به این اندازه به من امید و اراده نداد
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید
واژه ها را باید شست
واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
ادامه مطلب
هر چه قدر هر کجا که گشتم هیچ شعری چون این شعر سهراب به این اندازه به من امید و اراده نداد
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید
واژه ها را باید شست
واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
ادامه مطلب
به صبوری. به خشم. به ناچاری. به لابد هایم .به شاید هایم. به نمی شود هایم. به ضمیر پنهان تو.به پیدایی او. به در ها و اتاق ها و پنجره ها. خیابان هایی که در آن ها گرفتارم. درختانی که بی برگ سر می کنند. به آفتاب از این سوی پنجره. به سکوت خاک و برگ و آب. به واژه واژه ی آدم ها. به خاموشی مولانا.
شیوه عددگذاری در ساختار پژوهش و پروپوزال :
فصل اول: کلیات و مفاهیم 
1-1. کلیات
1-1-1. بیان مسئله
1-1-2. پرسش های پژوهش
1-1-2-1. سوال اصلی
1-1-2-2. سوالات فرعی
1-1-3. پیشینه پژوهش
1-1-3-1. پیشینه مسئله
1-1-3-2. پیشینه تحقیق
1-1-4. فرضیه پژوهش
1-1-5. اهداف علمی
1-1-6. کاربردها
1-1-7. روش
1-2. مفاهیم
1-2-1. کلید واژه
1-2-2. کلید واژه
1-2-3. کلید واژه
1-2-4.کلید واژه
1-2-5. کلید واژه
فصل دوم: تشدید مجازات مرتکبین مواد مخدر و روانگردان
2-1. سوابق تعدد و تکرار در قوانین موضوعه ایران 
2-2. تشدید مجازات جر
#مادر
مادر، اسوه ی تکرار نشدنی تاریخ بشریت که مانندش، بی مانند است!
مادر، مبهم ترین واژه ی هستی است. واژه ای که عالمیان از یافتن معنی آن عاجز شدند، زیرا که واژه ها برای توصیفش نا چیز بودند!
او اسطوره ایی بود که هیچگاه شرح کامل فدا کاری هایش ثبت نگردید و صرفا خاطره شد…
ادامه مطلب
خدایا! آخرین باری که به ملاقات پدرم رفتم، چهارده معصوم را به نام خواندم و پدرم را به تو سپردم. و نمیدانستم آخرین بار است. دانسته بودم همه چیز در ید قدرت توست و به جای دست و پا زدن در راه حلهای زمینی، تسلیم اراده تو شدم. الان هم که به خیال خودم راهکارها، و به علم تو دست و پا زدنهایم ته کشیده، باز تو را میخوانم و خودم را به تو میسپارم. دانستم که تا تو نخواهی هیچ چیز به سرانجام نمیرسد. و اگر تو اراده کنی، هیچ چیز مانع تحقق اراده ات نخواهد بود. توان و ا
پدرم آدم جالبیه 67 سال سن داره، کم حاشیه ترین آدمی هست که توی همه عمرم دیدم ، از 12 سالگیش کار کرده و جور یک خانواده رو کشیده . خرج تقریبا پونزده نفر میداد، پدرم کارگر کارخانه بوده و بعد سی سال بازنشسته شده. 
راستش یه ویژگی هایی داره که خیلی ساده ولی منحصر به فردن:
دروغ نمیگه،مال مردم نمی خوره ، حرفش و عملش یکیه ، کم حوصلس، زود جوش میاره  ولی آدم خیلی خوبیه و انسانه. 
فیللم فارست گامپ رو دیدین؟  پدرم دقیقا مثل فارست گامپه ! 
تناقض رو درک نمیکنه ،
با پدرم رفتم سیرک، توی صف خرید بلیط؛ یک زن و شوهر با 4تا بچشون جلوی ما بودند.وقتی به باجه رسیدند و متصدی باجه، قیمت بلیط ها رو بهشون اعلام کرد، ناگهان رنگ صورت مرد تغییر کرد و نگاهی به همسرش انداخت،معلوم بود که پول کافی ندارد و نمیدانست چه بکند...!
ناگهان پدرم دست در جیبش کرد و یک اسکناس صد دلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت،سپس خم شد و پول را از زمین برداشت و به شانه مرد زد و گفت: ببخشید آقا،این پول از جیب شما افتاده!
مرد که متوجه موضوع شده ب
      واژه «مزدَیَسنا» (آیین زرتشتی) از دو کلمه "مزدا" و "یَسن" ترکیب یافته است. «مزدا» لغتی اوستایی است که بمعنای حافظه و به حافظه سپردن میباشد، و به تنهایی و یا در ترکیب با کلمه "اهوره" 155 مرتبه در بخش "گاتاها (گاثاها یا گاهان)" اوستا به کار رفته است. این واژه در زبان سانسکریت به صورت «مَذِس» و بمعنای دانش و هوش آمده است. واژه «یَسن» نیز در اوستایی از ریشه "یَزِش" بمعنای پرستش میباشد. «مزدَیَسنا» صفتی بمعنای "پرستنده اهورامزدا" است. متضاد لغت «مزد
واژه صنعت گردشگری، اصطلاحی است که از زبان­های خارجی ترجمه شده و به غلط در زبان فارسی بکار می‌رود. اینکه این واژه و استفاده از آن در زبان فارسی چرا نادرست است باید به مفهوم واژه صنعت یا Industry در زبان­‌های اروپایی توجه کرد. ترجمه درست واژه Industry در زبان فارسی کلمه صناعت است همان طور که واژه های فلاحت، سیاحت و زراعت به عنوان هم‌وزن‌های لغوی در زبان عربی ساخته شده‌اند. معادل‌های فارسی این اصطلاحات کشاورزی، بازرگانی، گردشگری و کشت و کار یا کشت
وسط نهار و سرگیجه و گنگی سر و تمام شدن قرص اضطرابم و البته آن سردرد کذایی، پدر خبر داد که مهمان داریم و و قرار است که عمه و شوهرش فقط یک ساعت بمانند و بروند. عمه خیال می‌کرد که پدرم و زنش روزه هستند و برای مراعات آن‌ها تصمیم گرفتند که زود برگردند. پدرم هم برای اینکه تصورات خواهرش به هم نریزد حرفی نزد که خواهرم! ما دیگر مثل سابق سرحال نیستیم و قرص‌ها اجازه نمی‌دهند که روزه بگیریم. گفتم که حداقل تعارف نزنند که یک موقع ماندگار شوند! وگرنه باید بس
گاهی فکر می‌کنم انواع اجنه در بدن پدرم حلول می‌کنند. کارهای عجیبی می‌کند که اگر غریبه‌ای وارد خانه شود با دیدن آن حرکات گمان می‌کند پدرم بازیگری‌ست که هدفش در خانه، برهم زدن کلیشه‌جات روزمره برای ماست. دارد به سمتی می‌رود که ناگهان از راه رفتن باز می‌ماند و شروع می‌کند به خاراندن شکمش. آنقدر سخت، سفت و پرشور شکمش را می‌خاراند که هر لحظه گمان می‌کنم از اصحکاک شکم و ناخن‌هایش، هر آن آتش روشن می‌شود. برایتان بگویم که بعد از تلفن همراهش
 
پدرم بر درس خواندن ما به طور مستمر نظارت می کرد، ما را گاه با تشویق و گاه با تندی، به آن ترغیب می کرد، من همیشه تسلیم روش پدر و مجری خواست او بودم.
هرگاه در مورد درسی که می خواندم اظهار نظر می کردم، پدرم خیلی خوشحال می شد و به من که چهارده پانزده ساله بودم می گفت: تو مجتهدی و قدرت استنباط داری.
با برادرم مباحثه می کردم، پس از مباحثه، پدرم ما را اتاق خود می خواند، از ما پرسش می کرد و آنچه را نتوانسته بودیم بفهمیم برایمان توضیح می داد.
 
منبع: «خو
لوگوس
واژه logos -که به لحاظ ریشه‌شناختی، مرتبط با واژه legein به معنای سخن گفتن (to speak) است- حامل معانی گوناگونی است.[1] از این معانی است: مشخص کننده، سخن، گزاره، جمله، توضیح، تعریف، فرمول، حساب، نسبت، تبیین، استدلال، و قوه عقل.[2] معانی مذکور بی‌ارتباط نمی‌نمایند: اگر «لوگوسِ» شیء، «توضیح» آن باشد، یعنی لوگوس به سوی «تبیین» و «تعریف» شیء رهنمون می‌شود، چرا که وقتی چیزی را توضیح می‌دهیم، در واقع می‌خواهیم تبیین و در بهترین حالت، تعریفی از آن به
من که از آتش دل چون خم می در جوشم
مهر بر لب زده خون می‌خورم و خاموشم
قصد جان است طمع در لب جانان کردن
تو مرا بین که در این کار به جان می‌کوشم
من کی آزاد شوم از غم دل چون هر دم
هندوی زلف بتی حلقه کند در گوشم
حاش لله که نیم معتقد طاعت خویش
این قدر هست که گه گه قدحی می نوشم
هست امیدم که علیرغم عدو روز جزا
فیض عفوش ننهد بار گنه بر دوشم
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم
خرقه پوشی من از غایت دین داری نیست
پرده‌ای بر سر صد
بسم الله
از بچگی هر چیزی را خراب میکردم عذاب وجدان میگرفتم.از اینکه میتوانستم بیشتر مراقب باشم و نبودم و حالا خرابش کردم و زحمتی میشود برای خانواده ام.هیچ وقت پدرم برای خراب کردن هیچ چیزی حرفی به من نزد.حتی وقتی ال نود نو را مادرم داد که توی پارکینگ بزنم و من که شونزده سالم بیشتر نبود بیش از حد گاز دادم و خورد به در و مجبور شدیم دو تا از درهایش را عوض کنیم پدرم هیچ چیز به من نگفت.اما همیشه چون از خودم کسب و درآمدی نداشتم به خراب کردن چیزها حس بدی
واژه های دخیل در قرآن مجید
شاید این سؤال خیلی از مسلمانان غیر عرب باشد که چرا دین اسلام به عربی است؟
چرا ما باید قرآن نماز و دعا را به زبان عربی بخوانیم؟
مگر زبان فارسی چه نقص و کمبودی دارد که نمی شود با آن دعا خواند؟
....
با مواجهه و مطالعه کتاب نفیس واژه های دخیل در قرآن در می یابیم که خدای متعال گرچه دین اسلام را به زبان عربی نازل فرمود، اما در تنزیل آیات قرآن کریم از بسیاری واژه های غیر عربی زبان های موجود در آن زمان بهره برد. 
این نکته در عین
امام.  صادق ع شنیدم. پدرم میفرمود مردی بیابانی خدمت رسولخدا ص  امد و عرضکرد و عرض کرد. من صحرا نشینم  چون نمی توانم همیشه از خدمت شما استفاده کنم  کلمات جامعی   بمن بیا موزد  فرمود دستورات میدهم که غضب مکن مرد عرب در خواست خود را سه. بار تکرار کرد و همان جواب راشنید تا انمرد بخود امدوگفت دیگر سوالی نمیکنم  رسولخداص  جز بخیر مرا  دستور نفرموده زیرا همان غضب نکردن مرااز دشنام و تهمت و ازار مسلمان وچاقوکشی و ادم کشی و کناهان دیگر. باز میدارد سپس
پس از یافتن بدنه برهان باید وضوح آن را در ذهن خود بیشتر کنید تا بتوانید به درستی آن را ارزیابی کنید
بیشتر واژه ها بیش از یک معنی دارند
ابتدا واژه های با اهمیت را پیدا کنید:
1. کلماتی که در حیطه مورد بحث کاربرد بیشتری دارند
2.عبارات و واژه های انتزاعی که کمتر به مورد به خصوص اشاره دارند
حالا بدون ذهن خوانی بپرسسد:
1.آیا معنی این کلمه بدیهی و روشن است؟
و اگر نه
2. منظور گوینده از این کلمه دقیقا چیست؟
لازمه بررسی ابهام ها دانستن معانی مختلف یک واژه اس
ریشه یابی سپتیک تانک
در واژه اگه بخواهیم سپتیک تانک را تعریف کنیم بایستی به ریشه این کلمه که از دو واژه سپتیک + تانک تشکیل شده است دقت و اشاره کنیم .سپتیک مخزنی برای نگهداری فاضلاب و هرگونه ماده جامد دور ریختنی است . تانک یعنی محفظه و انباره مایعات یا هرآنچه که بایستی نگهداری یا تخلیه شود .البته این تعریف و جداسازی هم چندان درست نیست . چرا که در واژه سپتیک تانک باهم هستند ولی در زبان انگلیسی متمایز هم معنا هم میشوند .
بدین دلیل است که وقتی سپتیک
أعوذ بالله من کل شر
بسم الله الرحمن الرحیم
 
برادرم از دم ظهر رفته بیرون از خونه و هنوز برنگشته... .
گوشیش هم خاموشه... .
پدرم با اضطراب زنگ زده به من و من دستم از اصفهان کوتاه... .
میگن دور و بر خونه ما مثل میدون جنگه.
به یکی از دوستان زنگ می زنم، میگه ظهر با بچه ها دم مسجد بودن، رفتن تظاهرات رو ببین، پلیس که میاد متفرق میشن و دیگه کسی ازش خبری نداره تا الان.
همراه هاش هم دیگه ندیدنش.
...
 
خیابون ها رو بستن احمق ها ولی پدرم دارن میرن کلانتری.شاید گرفته
نه. پاک می کنم صفحه سفید را. دوباره و دوباره.بار ها و بار ها طبق معمول.واژه ها آخر کم می آورند.بارها شده است که در نوشتن و حرف زدن نا توان بوده ام.انگار بعضی چیز ها را نمی توان به واژه کشید.گاهی هم که می نویسی ، از عهده آنچه میخواهی بر نمی آیند.حتی حس می کنم بزرگ ترین نویسنده ها و واژه پرداز ها هم وقتی بهترین اثر خود را جلوی برق چشمانشان می گیرند ، حسی بهشان میگوید؛ نه این واژه ها از آنچه حس میکنم و در ذهنم میگذرد ؛ به حدی فاصله دارند.مگر می شود رنج
بسم رب الرفیق
امام باقر علیه‌السلام فرمودند:«وقتی لحظات شهادت پدرم امام سجاد علیه‌السلام نزدیک شد، مرا در آغوش گرفت و فرمود:ای نور دیده، پسرم! تو را به همان چیزی وصیت می‌کنم که پدرم سیدالشهداء علیه‌السلام، در وداع آخرینِ قبل از شهادت به من وصیت کرد و فرمود: پدرم امیرالمؤمنین علیه‌السلام به من وصیّت کرد که:
"یا بُنَیَّ، إیّاکَ و و ظُلمَ مَن لا یَجِدُ علیکَ ناصِراً إلّا اللهُ؛ای نور دیده، پسرم! بترس از ستم‌کردن به کسی که جز خدا یاوری ندار
از خانواده‌ام متنفرم. از اینکه نیاز دارم بنویسم و حرف بزنم هم متنفرم. آنقدر خشمگینم که جلوی بغضم را گرفته‌ام چون به نظرم مادرم لیاقتش را ندارد که برایش اشک بریزم. دقایقی پیش، از پشت تلفن عربده می‌کشیدم. سال‌ها مرا کتک زد. سال‌ها شاهد دعوای خودش با پدرم بودم. سال‌ها دعوا و فحش دادن فامیل را نظاره‌گر بودم. و حالا مادر نفهمم از من می‌پرسد «تو که نزدیک 1 ساله داری تنها زندگی می‌کنی. دیگه برا چی عصبانی هستی؟!» انگار گهی که او و پدرم به زندگی‌ام
درود و عرض ادب...
دلم میخواست با چند نفر که نمیدونن من کی هستم درد و دل کنم... 
زندگی هیچ وقت روی خوشش رو به من نشون نداده... از وقتی یادم هست توی خونه مون دعوا و گریه و غم بوده... پدرم یه فرد بسیار عصبی، دیکتاتور، ریاکار، خشن و بدون ذره ای محبت... مادرم هم یه زن ساده که بویی از برخورد اجتماعی و سیاست نبرده و نمیتونه توی جمع چهار کلام صحبت درست بکنه و فقط بلده غذا بپزه...
من و برادرم هیچ وقت نه محبتی دیدم نه نوازشی...، هر چی بوده دعوا، آبرو ریزی، خجالت زد
از سوى شخص دیگرى وارد آمده باشد و خواه به سبب تکلیفى از سوى شارع و قانونگذار باشد. نراقى پس از نقل عبارت هاى بسیار از لغت نامه مى نویسد: در روایـات سه واژه: ضرر، ضرار و اضرار، آمده است. این واژه هاى سه گانه، هر چند از دید لغوى با هم اختلاف دارند، ولى…
ادامه مطلب
و من تصمیممو گرفتم 
اشکمم ریختم 
گرچه هنوز بغض دارم 
اما پاییز عقلشو به احساسش غالب می کنه 
و تو فروردینی هستی 
و اون پسرک همکارم هم فروردینیه 
و لابد شماها فکر می کنید که یه دختر تو خونه مونده رو خر میتونید بکنید 
نه عزیزم 
نه 
پاییز از حسین که کار داشت لگد خورد 
که حسین خودش بابت کارش سرشکسته بود 
و تو بابت بیکاریت سرشکسته نیستی 
و امشب به من گفتی شما اگه میخواین ناز بیارین خانمِ ....(فامیلیم) که خوب مجبور نیستین و با اجبار نمیشه...
و بعدتر که
چهارمین روز از ماه ستاره شامگاهی
همیشه آرزو می کردم که همچون پدرم بتوانم در میادین نبرد، مبارزه کنم. پدرم از لحظه ای که توانستم شمشیر به دستم بگیرم، شروع به آموختن فنون نبرد به من کرد. مادرم مخالفت می کرد و می گفت که من هنوز خیلی برای جنگیدن، جوان هستم. ولی پدرم خیلی به حرف های او توجه نکرد. هنوز شادی ای را که در اعماق وجودم حس کردم را به یاد می آورم در لحظه ای که برای اولین بار توانستم در نبردی تن به تن پدرم را شکست دهم و آن چهره ی خرسند و مغرور پ
سلام
امروز  صبح وقتی از خاب  بیدار شدم  پدرم داشت از خانه  میرفت بیرون  ومن رفتم بیرون واز توی ماشین وفلاکس رابرای پدرم بردم  تامادرم  ان را برای پدرم پور از چایی کند وان کار را کرد وبعد پدرم به ما گفت که بچه ها کی می یاید
در را برای من باز کند ومن رفتم ودر  را  برای پدرم باز کردم  وبعد کیلید در را به پدرم دادمودباره تکنیکی هنگام  در بستن در را  قفل کردم ولی فقت من توانستم هنگام در  بستن یکی از در ها را قفل میکردم و کردم  وبعد از قزی یه در قفل ک
با سلام خدمت کاربران عزیز خانواده برتر، به شدت نیاز به راهنمایی دقیق شما دارم،
من پسری ...2 ساله هستم و تازه از رشته پزشکی (پزشک عمومی) فارغ التحصیل شدم، خیلی بخوام خلاصه توضیح بدم من توی زندگیم شرایط بسیار سختی رو تجربه کردم، از وقتی یادم میاد دعواهای شدید پدر و مارم و طلاق گرفتن شون، و دیکتاتوری شدید پدرم بعد از اون، لازم به ذکره که جایی که من به دنیا اومدم طلاق اونم 20 سال پیش بسیار چیز بدی بوده و واقعا اثرات وحشتناکی روی زندگیم گذاشته و بعدش
برادر من قبل از گرونی ها عروسی کرد، پدرم کل خرج و مخارج طلا و عروسی رو بر عهده گرفت، در خرید خانه و ماشین بهش کمک کرد و هی راه رفت پسرم پسرم عروسم عروسم زد و بعدش هم خواهرم ازدواج کرد و پدرم داماد دار هم شد.
و بعد الان عروس مون حامله هستش و باز پدر و مادرم در حال نوه دار شدن هستن که این وسط من دیگه هیچ چی اصلا!
مشکل من اینه که من اولین کَسی بودم که از سن پایین قبل از اینکه هیچ کدوم از خواهر و برادر های بزرگ تر حرف عروسی رو بزنن بارها بحث ازدواج رو پی
چندسال پیش وقتی پدرم گفت عموت غوغا کرده که این کار نباید انجام بشه برای اولین بار با پدرم جدی صحبت کردم گفتم این کار انجام نمی شه ولی چیزی که عموهم میخواد اتفاق نمی یوفته چون من نمی خوام نمی خوام در موردش حرفی بزنید چون من این کار رو نمی کنم امشب وقتی آب میومد روی سرم این معما حل شد حل شد چرا آدمی که اینقدر بیرون گود ایستاده اینقدر ساکت و گاهی کمی جرآت میکنه و جلو میاد چطور میتونه منو درگیر کنه تمام این چندسال کنار ایستاده بود و نگاا میکرد و تن
اهل کاشانم.
نسبم شاید برسد
به گیاهی در هند، به سفالینه‌ای از خاک «سیلک».
نسبم شاید، به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد.
 
 
پدرم پشت دو بار آمدن چلچله‌ها، پشت دو برف،
پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی،
پدرم پشت زمان‌ها مرده است.
پدرم وقتی مرد. آسمان آبی بود،
مادرم بی خبر از خواب پرید، خواهرم زیبا شد.
پدرم وقتی مرد، پاسبان‌ها همه شاعر بودند.
مرد بقال از من پرسید: چند من خربزه می‌خواهی؟
من از او پرسیدم: دل خوش سیری چند؟
پدرم نقاشی می‌کرد.
تار هم می‌ساخ
قانون توانگری 
 
خدا روزی رسان آدمی است. انسان با کلامی که بر زبان می آورد می تواند هر آنچه را که حق الهی اوست به تملک در آورد. او باید به کلامی که بر زبان می آورد ایمان کامل داشته باشد.
قدرت واژه ها
واژه ها و اندیشه ها دارای امواجی بی نهایت نیرومندند که همواره به تن و چارچوب امور آدمی شکل می بخشند. ایمان به واژه ها و اندیشه هاست که آنها را محقق می سازد. 
اگر کسی موفقیت بطلبد اما اوضاع را برای شکست آماده کند دچار همان وضعی خواهد شد که برای آن تدار
از پدرم پرسیدم بابا برای من دعا می‌کنین دیگه؟ گفت بیست‌و چهار ساعته! گفتم ممنون، می‌دونستین دعای پدر برای فرزندانش مثل دعای پیامبر برای امتشه؟ پدرم خوشحال شد.
امروز نمی‌تونستم برم سر کار. لِم مادرم هم دستمه. چند ساله سه‌شنبه‌های آخر ماه قمری روضه‌ی خونگی داریم. توی کارهای خونه کمک کردم. بیشتر از اوقات دیگه که متاسفانه از روی غفلته، توجه و ابراز محبت کردم. باهم از هر دری حرف زدیم و ازش خواستم برام دعا کنه.
قبلا گفتم جای دل کجاست؟ همون‌جا
از پدرم پرسیدم بابا برای من دعا می‌کنین دیگه؟ گفت بیست‌و چهار ساعته! گفتم ممنون، می‌دونستین دعای پدر برای فرزندانش مثل دعای پیامبر برای امتشه؟ پدرم خوشحال شد.
امروز نمیتونستم برم سر کار. لِم مادرم هم دستمه. چند ساله سه‌شنبه‌های آخر ماه قمری روضه‌ی خونگی داریم. توی کارهای خونه کمک کردم. بیشتر از اوقات دیگه که متاسفانه از روی غفلته، توجه و ابراز محبت کردم. باهم از هر دری حرف زدیم و ازش خواستم برام دعا کنه.
قبلا گفتم جای دل کجاست؟ همون‌جا سب
سلام به همه
میخوام یه کم از مشکلم با پدرم بگم شاید به درد یکی خورد؛
همیشه وقتی میان خونه منم مثه بچه های دیگه خوشحال میشم ولی بعدش که یادش میافتم ناراحت میشم. بیشتر اوقات از بوی بد لباس یا دهن ایشون نمیتونم نزدیک به هم بشینیم یا گاهی بلافاصله بعدش نمیتونم تحمل کنم با هم صحبت کنیم.
وقتی سیگارش روشنه سرم درد میگیره ،شب ها صدای خس خس نفس کشیدن پدرم رو میشنوم همه ش نگرانم دور از جون رگ های قلبش مسدود بشه یا سرطان ریه بگیره...، خودم هم دیگه بعضی شب ه
دختر معنی مشخصی ندارد
هر سال در این روز ها هر کس معنی ای به آن میدهد، تبریک میگوید و به زندگی خویش ادامه میدهد... همین
و بعد فراموشی...
نمیدانم حالا معنی دختر چیست؟
شاید دختر همانی ست که در شادی رفیق است و در ناراحتی شریک...
شاید هم همانی که وقتی رنجید صدایش در نیامد بلکه محکوم نشود به دوست داشتنی نبودن...
شاید هم یعنی مهربانی های بی دلیل...
دختر میتواند در آن واحد رفتارش را تغییر دهد
چه کسی میداند در سر او چه میگذرد؟
به نظر من نمی توان معنی مشخصی بر
هرمز شانه بلند فلزی را میان پنجه اش فشرد و گفت: "از مسلمان ها بیزارم." 
بانو آتوسا به آرامی گفت: "بیزاری چون فکر کردی همه مسلمان ها مسلمانند؟" 
هرمز شانه را میان لباسش گذاشت و چیزی نگفت. آتوسا دوباره گفت: "اسلام نمی تواند برای آدم های خودخواه و خودپرست کاری کند، یعنی هیچ دینی نمی تواند. خدا فقط به کسانی بال پرواز می دهد که بخواهند پرواز کنند، کسانی که بخواهند خوب باشند." 
هرمز پوزخند نفرت انگیزی زد و گفت: "این ها همه قصه است، چرا زرتشتی ها مثل این
یادگیری ۱۱۰۰ واژه ضروری انگلیسی
پکیج ۱۱۰۰ واژه زبان انگلیسی
نام محصول : پکیج آموزشی کتاب ۱۱۰۰ واژه جاوید

یادگیری ۱۱۰۰ واژه ضروری انگلیسی ‎‏از کتاب (essential words for the toefel و مترادف‌ها) و کتاب (۱۱۰۰words you need to know)
تقویت دایره لغت،ریدینگ وترجمه ‎و موفقیت در کلیه کنکورها و آزمونهای زبان ‎از دبیرستان تا دکترا
دارای پرکاربردترین واژگان اخبار و فیلم‌های خارجی (تقویت Listening)
مناسب آزمون‌های GRE ، TOLIMO ، TELP ، EPT ، MSRT ، TOFEL ، IELTS با ارتقای دایره لغات شما
قابل
-چون که واژه ها حیثیت دارند و این را بار ها گفته ام.چون که واژه ها حیثیت دارند و این را بار ها گفته ام، امشب، همین چند دقیقه ی پیش، فهمیدم که وقتی حوصله میکنم و واژه های قطار شده ی کسی را -خاصه اگر طولانی شده باشد- تا آخر میخوانم، یعنی آن فرد برایم عزیز است.بسیار عزیز.مثل فرزانه.مثل خواندن ِ سطر به سطر ِ پست آخرش و پست های قبلی اش.
-با همه ی احترام و حیثیتی که برای واژه ها قائلم، ادا کردنشان و البته مستقیم ادا کردنشان همیشه برایم سخت بوده.هرچه عمی
مهدی ارباب(وکیل مجلس) از بازرگانان وارد کننده چای بود. از این که دولت مصدق  نمی گذاشت چای خارجی وارد بشود؛ ناراحت بود و با همه تقلایی که کرده بود وزیر اقتصاد وقت روا ندیده بود چای خارجی وارد کند. روزی به من مراجعه کرد و گفت وقتی از آقا بگیرید که شرفیاب شوم و توضیحاتی بدهم. مطلب را به پدرم گفتم. پرسید چه کار دارد؟ گفتم مثل این که می خواهد درباره واردات چای صحبت کند. پدرم پذیرفت و روزی که معین شده بود چند نفر از تجار سرشناس چای همراه ارباب به منزل
احساسم را به دار آویخته ام
انتظار برای لحظه ای نگاه تو
آب می کند شمع سوزان درونم را
واژه های دوست داشتنی
سالهاست که به حبس ابد محکوم شده اند
احساسم را به دار آویخته ام
هنگامه های دوست داشتنت
نگاهم کور می شود
پشت تبلور یک حس مبهم
و تو را تکرار میکنم
در آهستگی زمان
احساسم را به دار آویخته ام
سهم من از تمام تو
آرزوی تک واژه های پر از ابهام بود
حرف هایی که فاصله دار
حس بی جان مرا خراش می داد
پ ن: به وقت فراموشخانه
شرکت جور شده ، در اون فعال شده ام
مهندس میگه کم کم دیسیپلین ات رو باید درست کنیم ، بتونیم به حدی برسی که بهت کار محول کنیم و ....
از آخر تابستون هم بحثای مالی رو مطرح کنیم
اما از طرفی میگه بخش خصوصی کار اش که پیچ ور داره ، تعدیل نیرو میکنه و ...
اما یه حرف خوب زد ، شاید دیگه فرصتش پیش نیاد من و برادر و پدرم باهم کار کنیم.کنار هم باشیم
میرم
میرم پیش پدرم.
کنار اش طرح هندسی ، نرم افزار ها ، ایین نامه ها رو یاد می گیرم.
بعد پر توان میام
طوری که بتونم با civil 3
یادم نمیاد که این‌جا تا به حال از پدرم حرف زدم یا نه. یکی از بزرگ‌ترین سنگینی‌های روی دوش من پدرم و انتظاراتشه. پدرم و نصایح مشفقانه‌اش. پدرم و ایده‌هایی که برای زندگی من داره. پدرم و تصمیماتی که به جام می‌گیره. تصمیماتی که مجبورم بهشون عمل کنم.
گاهی‌اوقات فکر می‌کنم که قربانی فیلم inception منم. اون آدمه هست که توی ذهنش ایده کاشته می‌شه؟اون منم. خیلی زیاد به این فکر می‌کنم که اگه رشته‌ی پدرم همین نبود، آیا من این رشته رو برای تحصیل انتخاب می
لغات مشابه و مهم کتاب 1100 واژه (مصور)
دانلود لغات مشابه و دردسرساز 1100 واژه، در قالب فایل pdf و در حجم 84 صفحه، همراه با تصاویر، معانی و فونتیک لغات. کتاب 1100 واژه از انتشارات بارونز، یکی از مهم ترین منابع آزمون های زبان انگلیسی از جمله تافل، آیلتس و ... می باشد. در این کتاب آموزشی سعی شده است واژگانی که از نظر آوایی و یا نگارشی ...

 
 
     لغت «اسطوره» را عربی شده واژه یونانی «هیستوریا» که بمعنی «جستجو، آگاهی و داستان» است، دانسته اند. کلمه «story» در زبان انگلیسی که بمعنای «داستان و حکایت» میباشد، و نیز کلمه «histoire» در زبان فرانسوی که بمعنای «تاریخ و حکایت» میباشد باقیمانده مستقیم لغت «هیستوریا» به حساب می آیند. 
     البته در زبانهای اروپایی برای بیان مفهوم «اسطوره» از بازمانده واژه یونانی «میتوس» استفاده میگردد. واژه «میتوس» به صورت «myth» در زبان انگلیسی و به صورت «mythe»
یادگیری ۱۱۰۰ واژه ضروری انگلیسی
پکیج ۱۱۰۰ واژه زبان انگلیسی
نام محصول : پکیج آموزشی کتاب ۱۱۰۰ واژه جاوید

یادگیری ۱۱۰۰ واژه ضروری انگلیسی ‎‏از کتاب (essential words for the toefel و مترادف‌ها) و کتاب (۱۱۰۰words you need to know)
تقویت دایره لغت،ریدینگ وترجمه ‎و موفقیت در کلیه کنکورها و آزمونهای زبان ‎از دبیرستان تا دکترا
دارای پرکاربردترین واژگان اخبار و فیلم‌های خارجی (تقویت Listening)
مناسب آزمون‌های GRE ، TOLIMO ، TELP ، EPT ، MSRT ، TOFEL ، IELTS با ارتقای دایره لغات شما
قابل
یادگیری ۱۱۰۰ واژه ضروری انگلیسی
پکیج ۱۱۰۰ واژه زبان انگلیسی
نام محصول : پکیج آموزشی کتاب ۱۱۰۰ واژه جاوید

یادگیری ۱۱۰۰ واژه ضروری انگلیسی ‎‏از کتاب (essential words for the toefel و مترادف‌ها) و کتاب (۱۱۰۰words you need to know)
تقویت دایره لغت،ریدینگ وترجمه ‎و موفقیت در کلیه کنکورها و آزمونهای زبان ‎از دبیرستان تا دکترا
دارای پرکاربردترین واژگان اخبار و فیلم‌های خارجی (تقویت Listening)
مناسب آزمون‌های GRE ، TOLIMO ، TELP ، EPT ، MSRT ، TOFEL ، IELTS با ارتقای دایره لغات شما
قابل
یادم نمیاد که این‌جا تا به حال از پدرم حرف زدم یا نه. یکی از بزرگ‌ترین سنگینی‌های روی دوش من پدرم و انتظاراتشه. پدرم و نصایح مشفقانه‌اش. پدرم و ایده‌هایی که برای زندگی من داره. پدرم و تصمیماتی که به جام می‌گیره. تصمیماتی که مجبورم بهشون عمل کنم.
گاهی‌اوقات فکر می‌کنم که قربانی فیلم inception منم. اون آدمه هست که توی ذهنش ایده کاشته می‌شه؟اون منم. خیلی زیاد به این فکر می‌کنم که اگه رشته‌ی پدرم همین نبود، آیا من این رشته رو برای تحصیل انتخاب می
 
در اواخر دوره ای که کفایه می خواندم با تشویق پدرم به حلقه درس آقای میلانی پیوستم. ... درس خارجی هم با پدرم داشتم... عادت کرده بودم درس ها را به زبان عربی بنویسم. همچنین کوشیدم کارم از جهت ارائه و فصل بندی هم ابتکاری باشد.
 
منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی خامنه ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 25
جلد اول-قسمت هفتم
تنم
مور مور شد ، حس کردم اشتباه شنیدم ، واقعا او منو خواسته بود ولی من به
چه دردش میخوردم ، پدرم ، پدرم راضی میشد تا تنها فرزندش را به یه جادوگر
بده ، باید منتظر میشدم چون هیچکاری نمیتوانستم بکنم ، دوباره به صدایشان
گوش دادم پدرم گفت: بلک ویزار این عادلانه نیست تو ، تو نمیتونی پسرمو ازم
بگیری ، من هرگز این اجازه رو بهت نمیدم.بلک ویزارد گفت :پس تو میخواهی مرد خوت و قبیله ات رو انتخاب کنی.نه من فقط دنبال راه سومی برای رضایت هرد
پکیج ۱۱۰۰ واژه زبان انگلیسی
پکیج ۱۱۰۰ واژه زبان انگلیسی
پکیج ۱۱۰۰ واژه زبان انگلیسی
نام محصول : پکیج آموزشی کتاب ۱۱۰۰ واژه جاوید

یادگیری ۱۱۰۰ واژه ضروری انگلیسی ‎‏از کتاب (essential words for the toefel و مترادف‌ها) و کتاب (۱۱۰۰words you need to know)
تقویت دایره لغت،ریدینگ وترجمه ‎و موفقیت در کلیه کنکورها و آزمونهای زبان ‎از دبیرستان تا دکترا
دارای پرکاربردترین واژگان اخبار و فیلم‌های خارجی (تقویت Listening)
مناسب آزمون‌های GRE ، TOLIMO ، TELP ، EPT ، MSRT ، TOFEL ، IELTS با ارت
میدونم از حضورم ناراضین میدونم که اصلا حالشون رو ندارم حال هر روز سروکله زدن گاهی دلت نمیخواد یه جایی باشی ولی دست تو نیست گاهی دلت نمی خواد یه کارایی بکنی ولی دست تو نیست گاهی بغض توی گلوت جا خوش کرده و حتی اجازه نداری بشکنیش چون دست تو نیست گاهی تمام دعاهایی که انجام میدی بی نتیجه است یا بدترین نتیجه رو داره همه این ها هست و تو مجبوری با روزمرگیت زندگی کنی امشب نگاه پدرم رو دیدم و با خودم گفتم مهم نیست حرفای مادرم رو شنزدم و گفتم مهم نیست مید
سلام 
کاربرانی که عروسی های خنده دار، خواستگاری های عجیب و خنده دار، خواب های خنده دار یا دعوا های خنده دار دیدین تعریف کنید، من یه دعوای خنده دار مامانم تعریف می کنه؛
مامانم تازه ازدواج کرده بود، پدرم با عموم دعوا می کردن، پدرم از اون آدم هایی هست که دوست داره دعوا کنه مردم جلوش رو بگیرن، به مامانم گفت برو یه چوب بیار، مامانم تو سن کم ازدواج کرده هر کاری بهش می گفتن گوش میکرد، رفت یه چوب بزرگ آورد داد بهش، پدرم گفت بذار زمین بذار زمین چوب رو
چهار شنبه           98/9/28                                                                                                                                              سلام
امروز وقتی ازخواب بیدار شدم که بروم مدرسه بعد از اینکه دشویی رفتم ونماز صبح هم را خواندم و لباس و فورم مدرسه ام را پوشیدم تبلت پدرم را برداشتم و همین طور که سندویچ می خوردم با تبلت پدرم بازی کردم و یک مرحله هم در آن بازی بردم ولی در آن مرحله گرفتار شدم  وبعد م
سلام
من یه دخترم در شرف ازدواج و احتمالا تا چند سال دیگه شاغل میشم. من هر وقت یاد حقوق و پول و ... این ها میافتم دلهره میگیرم. چون مادر خودم شاغل بودن و با پدرم دائم بر سر مسائل مالی دعوا داشتن و الان هم با این که سن و سالی ازشون گذشته ولی بازم گاهی بحث میکنن.
مثلا مامان من میگه آخه من این همه زحمت کشیدم، حقوق خودم رو دارم، بعد پدرم این حق رو به رسمیت نمیشناسه و میگه باید برای خودت خرج کنی.
یادمه مامانم پاش رو عمل کرد، بعد خودش هزینه هاش رو داد و الا
همه‌ی عمر به دنبال آزادی می‌دویدم، و چون به آزادی می‌رسیدم فریاد می‌زدم "خدایا خدایا مرا اسیر کن!" گویی بند بندِ تنم از هم می‌گسست، زیرا که فقط من آزاد نبودم، تکه‌های وجودم هم آزاد بودند. و نمی‌خواستند که در قالبِ «من» اسیر باشند.
آنگاه فهمیدم که «من» وجود ندارد، مگر در قالب تکه‌پاره‌هایی از کلمات، که ذراتِ سرگردانِ وجود را به هم پیوند می‌زنند تا جهان علی‌الظاهر برقرار بماند.
امشب در آینه به چیزی می‌نگرم که همه‌ی عمر «من‌»اش خوانده

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها